آواز مهر


الف - روي آن مي نويسيم: مرا بشوييد
ب - روي آن چرنديات مي نويسيم
ج - از کنارش بي تفاوت رد مي شويم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
!!!!! و حالا اين کاريست که اسکات وايد با يک ماشين کثيف ميکند !!!!!!!
.
.
ادامه مطلب...

گزیده هایی از معلم شهید دکتر علی شریعتی
1: دو بیگانه هم درد از خویش بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند
.2:انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته
3:آن گاه که تقدیر واقع نگردید از تدبیر نیز کاری ساخته نیست.
4:مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
5:اساسا <<خوشبختی>> فرزند نامشروع <<حماقت>> است.
6: اگر توانستی (( نفهمی)) می توانی خوشبخت باشی !
7:جامعه دو طبقه دارد: 1:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند 2:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.
8:چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است.
9:تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن
10:چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است.
11:کیست که تنها آروزی همیشگی اش در این جهان این باشد که تنها چیزی را که از این جهان آرزو می کند از دست بدهد؟
12:آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و... یا به درون پریده اند.
13:چقدر دعا می کنم که: بعضی اصوات را نشنونی بعضی رنگ ها نبینی بعضی افکار را نفهمی بعضی حالات را حس نکنی
14:با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.
15:وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است
16:حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند.
17:این سه راهی است که در پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی پاکی پوچی
18:شرف مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست
19:چقدر دوست دارم این سخن مسیح را « از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند»
20:آدم بالاخره می میره حالا من به اسهال خونی بمیرم بهتره یا به خاطر حرفم؟
21:آن جا که عشق فرمان می دهند محال سر تسلیم فرو می آرد.
22:چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
23:گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند
24:پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام
25:من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد.
26:برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن و یاس انسان امروزه یاسی است ناشی از آگاهی اش به خویش و خوش بینی انسان در تاریخ زاییده ی جهلش نسبت به خویش است
27:زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.
28:دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
29:هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است.
30:انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند انسان است
31:برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود.
32:چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم !
يا علي![]()
بسیار زیبا هستند و کلی تفکر پشتشان...!
یا علی![]()
************************
كودكي كه لنگه كفشش را امواج از او گرفته بود، روي ساحل نوشت: دريا دزد است.
مردي كه از دريا ماهي گرفته بود، روي ساحل نوشت: دريا سخاوتمندترين سفره هستي است.
موج دريا آمد و جملات را با خود محو كرد و اين پيام را به جا گذاشت:
برداشت ديگران در مورد خود را در وسعت خويش حل كنيم.
هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت: اين زن است. وقتي با او روبرو شدي، مراقب باش که ...
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين ميبارند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان ميشوي. از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است. مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش قهرت ميسوزاند و به چاه ویل سرنگونت ميکند مراقب باش....
و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: به چشم.
شيخ انديشه ام را خواند و نهيبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و اين از لطف خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو....
گفتم: به چشم.

مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.
دکتر علی شریعتی
در پناه حق![]()
فقط سایز عکسا یه خورده بزرگه...
در این قسمت بیوگرافی مختصری از خواننده مورد علاقه خودم و جوان و خوش صدای کشورمان همای در اختیار شما دوستان قرار می دهم. در ضمن در انتها چند تصنیف زیبا اجرا شده توسط گروه مستان - همای برای دانلود قرار داده ام امیدوارم لذت ببرید.حتما دانلود کنید پشیمان نمی شوید
اگر دوست دارید باز از این خواننده خوب کشورمان تصنیفی داشته باشید در قسمت نظرات بیان کنید تا برای شما دوستان عزیز قرار دهم.

به شعر داخل عكس بسيار توجه كنيد!!!
امروز براتون میگم این جمله از کجا اومده!
آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد که کنایه است از اینکه برایت نقشه شومی کشیده ام و حالت را میگیرم.
ناصرالدین شاه سالی یکبار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد.
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند.
پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد! ...
" قدر خانواده ات را بدان "
با مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم
اووه !! معذرت میخوام...
من هم معذرت میخوام ,
دقت نکردم ...
گنجشک با خدا قهر بود…
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
با تاسف بسیار
بانو اشرف السادات مرتضایی ملقب به مرضیه
در سن ۸۵ سالگی بر اثر بیماری سرطان در گذشت

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
با تشکر از دوست خوبم حسین طاهری
میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند
که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید
و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط
یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر
و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...
برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که
متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند.
وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد
و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.
او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان
می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم .
اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :
” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”
باتشكر فراوان از حسين نوروز زاده
درضمن اين آخرين مطلب ارسالي در مورد اين بحث به راه افتاده در وبلاگ است
ديگه تابستان تمام شد و بايد به درسامون برسيم
ياعلي![]()
مي تونست باشه؟
دکتر شریعتی
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.
وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد .... که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.
وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.
همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند.
پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید.
راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟
مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."
مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.
برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.
برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.
تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
باتشکر از دوست خوبمون حسین نوروز زاده
درپناه حق![]()
سلام
این پست موسیقی سنتی از ۲بخش تشکیل شده:
در بخش اول به طور کلی با تعدادی از سازهای ایرانی آشنا میشیم. برای این که پست طولانی نشه و شما بتونید براش وقت بذارید! دسته بندی کلی رو به همراه تعدادی از تصاویر آنها براتون گذاشتم.
در بخش دوم دانلود ربنای استاد شجریان رو گذاشتم برای این که امسال هم شور و حال و معنویت لحظات افطار با شنیدن آواز بی نظیر استاد چند برابر بشه... در مورد آواز ربنا هم میتونید مطالبی رو بخوانید...
لحظات معنوی پرباری رو براتون آرزومندم![]()
هر زمان شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد!
در
يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي
فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط
ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
سقراط پاسخ داد:"لحظه
اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که
نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل
از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را
داري امتحان کنيم.
اولين پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که
آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در
موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا
نادرست.
حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبياست؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي
بگويي؟"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا
انداخت.
سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد
پاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي
رابگويي که نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن
رابه من مي گويي؟
با تشکر از حسین طاهری
اسمش فلمينگ بود . کشاورز اسکاتلندي فقيري بود. يک روز که براي تهيه معيشت خانواده بيرون رفت، صداي فرياد کمکي شنيد که از باتلاق نزديک خانه مي آمد. وسايلشو انداخت و به سمت باتلاق دويد.اونجا ، پسر وحشتزده اي رو ديد که تا کمر تو لجن سياه فرو رفته بود و داد ميزد و کمک مي خواست. فلمينگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدريجي و وحشتناک نجات داد.
روز بعد، يک کالسکه تجملاتي در محوطه کوچک کشاورز ايستاد.نجيب زاده اي با لباسهاي فاخر از کالسکه بيرون آمد و گفت پدر پسري هست که فلمينگ نجاتش داد. نجيب زاده گفت: ميخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگي پسرم را نجات داديد. کشاورز اسکاتلندي گفت: براي کاري که انجام دادم چيزي نمي خوام و پيشنهادش رو رد کرد. در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعيتي بيرون اومد. نجيب زاده پرسيد: اين پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پيشنهادي دارم.اجازه بدين پسرتون رو با خودم ببرم و تحصيلات خوب يادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآينده مردي ميشه که ميتونين بهش افتخار کنين” و کشاورز قبول کرد. بعدها، پسر فلمينگ کشاورز، از مدرسه پزشکي سنت ماري لندن فارغ التحصيل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمينگ کاشف پني سيلين معروف شد. سالها بعد ، پسر مرد نجيب زاده دچار بيماري ذات الريه شد. چه چيزي نجاتش داد؟ پني سيلين.
اسم پسر نجيب زاده چه بود؟ وينستون چرچيل
درپناه حق![]()
حکایت
يه سخنران معروف سمينار خود را با بالا گرفتن يك 20 دلاری آغاز نمود.
او از 200 نفر شرکت کننده در سمينار پرسيد : کی اين اسکناس 20 دلاری رو دوست داره ؟ دست ها شروع به بالا رفتن کرد. او گفت : من می خوام اين 20 دلاری رو به يکی از شما بدم. اما اول بذارين يه کاری بکنم.
سپس شروع به مچاله نمودن اسکناس کرد. پس دوباره پرسيد : کسی هست که هنوز اين اسکناس رو بخواد ؟ باز دست ها بالا رفت.
او اينگونه ادامه داد : خب ، اگر من اينکار رو با اسکناس بکنم چی ؟ و بعد اسکناس رو به زمين انداخت و با کفش خود شروع به ماليدن آن به کف اتاق کرد. سپس آنرا که کثيف و مچاله شده بود برداشت و باز گفت : هنوز کسی هست که اين 20 دلاری رو بخواد؟ اما هنوز دست ها در هوا بود.
سخنران گفت : دوستان من ، همگی شما يک درس با ارزش فرا گرفتيد. شما بی توجه به اينکه من چه بلايی سر اين اسکناس آوردم باز هم خواستار آن بوديد زيرا هيچ چيز از ارزش آن کم نشده بود و هنوز 20 دلار می ارزيد.
خيلی از اوقات در زندگيمون ، ما بوسيله تصميم هايی که می گيريم و شکست هایی که برامون پيش مياد ، پرتاب ، مچاله و به زمين ماليده می شيم . در اين جور مواقع احساس می کنيم که ارزش خود را از دست داده ايم. اما مهم نيست که چه اتفاقی افتاده يا خواهد افتاد ، به هر حال شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهيد : تميز يا کثيف ، مچاله يا صاف ، باز هم شما از نظر اونايی که دوستتون دارن ارزش فوق العاده زيادی دارين..
ارزش انسان به داراییهاش نیست چون
با پول می توان خانه خرید ولی آشیانه نه...رختخواب خرید ولی خواب نه....ساعت خرید ولی زمان نه...کتاب خرید ولی دانش نه...مقام خرید ولی احترام نه....دارو خرید ولی سلامتی نه...آشنا خرید ولی دوست نه....و بالاخره می توان قلب خرید ولی عشق را نه......
باتشكر از حسين همتي
اهل دانشگاهم
رشته ام علافيست
جيبهايم خالي ست
پدري دارم
حسرتش يک شب خواب!
دوستاني همه از دم ناباب
و خدايي که مرا کرده جواب.
اهل دانشگاهم
قبلهام استاد است
جانمازم نمره!
خوب ميفهمم سهم آينده من بيکاريست
من نميدانم که چرا ميگويند مرد تاجر خوب است و مهندس بيکار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نيست!
(چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد)
بايد از آدم دانا ترسيد!
بايد از قيمت دانش ناليد!
وبه آنها فهماند که من اينجا فهم را فهميدم
من به گور پدر علم و هنر خنديدم!
کار ما نيست شناسايي هردمبيلي!
کار ما نيست جواب غلطي تحميلي!
کار ما شايد اين است
که مدرک در دست
فرم بيگاري هر شرکت بيپيکر را
پر بکنيم
ملاصدرا مي گويد :
خداوند بينهايت است و لامكان و بي زمان
اما به قدر فهم تو كوچك ميشود
و به قدر نياز تو فرود ميآيد، و به قدر آرزوي تو گسترده ميشود،
و به قدر ايمان تو كارگشا ميشود،
و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك ميشود،
و به قدر دل اميدواران گرم ميشود...
پــدر ميشود يتيمان را و مادر.
برادر ميشود محتاجان برادري را.
همسر ميشود بي همسر ماندگان را.
دكتر علي شريعتي
درپناه حق![]()